سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت که 8 بشود،  25 سال از ساعتِ هشتِ شب دوم خرداد سال 67 میگذرد و 25 سالگیمان هم تمام میشود و فوت کردن 25 تا شمع روی کیک چقدر کار سختی خواهد بود.....!

احساس همین دخترکی را دارم که نشسته روی سقف وبلاگم! انگار که نشسته باشم روی یک تپه با 25 متر ارتفاع، تنهای تنها، و زل زده باشم به تمام مسیری که پیموده ام تا آنجا...

هیچ حس خاصی ندارم!

 

برای خواندن تاریخه گلاب خاتون!( کودکی،نوجوانی و....) به ادامه مطلب( پله پله تا گلاب خاتون...) مراجعه نمایید!

 

+ عنوان: شاملو( آیدا در آینه)

+ عکس: am I cute or what?!!


از دوستان سپاسگزارم بابت مهر و محبتشون. باشد که زنده باشیم و جبران کنیم.



پله پله تا گلاب خاتون...

+ پنج شنبه 92/3/2 7:38 عصر | اشاره

درست همینجای زمان ایستاده بودم، روی همین زمین، پشت همین پنجره، زل زده بودم به همین شکوفه‌های گیلاس که چشم‌های تو آغاز شد. هوا یک جور بوی خوبی می‌داد، از آن جور بوهای خوبی که جسارت می‌پروراند توی تنت، آنقدر که حتی زیر باران چترت را می‌بندی و چشم‌هایش را که پیش‌تر آغاز شده بودند امتدا‌د می‌دهی توی خیابان‌ها و خیابان‌ها یک جور بوی خوبی می‌گیرند. 


جامه‌دانت را ببند، راه بیفت، برنگرد، پشت سرت را نگاه نکن، راه بیفت، سایه‌ات را با خودت بیاور، اینجا سایه‌ها هم تنهایت خواهند گذاشت. راه بیفت، درخت‌ها را، جمعه‌ها را، پیاده‌ر‌وها را و صفرها و یک‌ها را یکی یکی یکی از میان بردار،  فاصله‌ها را کم کن. "تو" را " من" کن. راه بیفت، زبان پرنده‌ها را فراموش کن، اینجا پرنده‌ها زبان آدم‌ها را نمی‌فهمند، راه بیفت، فاصله‌ها را کم کن، رویاهایت را بکش از جامه دانت بیرون، بایست همینجا که من ایستاده‌ام، پشت همین پنجره، کفش‌هایت را جفت کن کنار کفش‌هایم، زل بزن به همین شکوفه‌های گیلاس، دست بینداز دور سایه‌ام، پا به پایم خیال‌ بباف، یک رج من، یک رج تو...



 

                            پنج شنبه، بیست و دوم فروردین 1392

                           ترش و شیرین

 

+ عنوان: هر که دلارام دید از دلش آرام رفت/ چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت

( سعدی )

+ عکس ها: عکس های مبتدیانه ناشیانه خودم.خیلی به پست مرتبط نیستن ولی خب دوستشون داشتم.

+ این هم عکس شکوفه های پشت پنجره اتاقم( خوابگاه) ، هر جا دختری رو دیدید با لباسایی که روش عکس عروسک داشت و کنار پنجره مغموم نشسته بود بدونید منم! این پنجره و این ویو رو عاشقم.

شکوفه + شکوفه


+ پنج شنبه 92/1/22 7:19 عصر | اشاره

چه فرقی می‌کند جانم؟ شکوفه‌ها پشت پنجره اتاقت رسا‌لت‌شان را آغاز کرده باشند یا نکرده باشند؟ چه فرقی می‌کند سال، نو شده باشد یا نشده باشد جانم؟چه فرقی می‌کند؟ تو که نباشی، نازبوهای نفس‌هایت که نباشند، آغوشم برای استقبال از هیچ بهاری باز نخواهد شد. چه فرقی می‌کند جانم هفت سین‌مان کامل باشد یا نباشد وقتی که تو نباشی و سر سبزیِ دست‌هایت که نباشند؟ چه فرقی می‌کند جانم ماهی قرمز توی تنگ  بچرخد یا نچرخد وقتی که تو نباشی تا بگردم هر لحظه و هر لحظه  دور چشم‌هایت    . چه فرقی می‌کند جانم خیابان‌ها را باران شسته باشد یا نشسته باشد وقتی که نیستی تا سُر بخورد پایم و غرق شوم توی عطر دریایی صدایت   .هیچ فرقی نمی‌کند جانم؛ تنها تقویم‌هایمان است که فرق دارند، تقویم من، گم شده توی آشفتگی نبودن‌هایت، هنوز توی کوچه های سرد زمستان هایی که بی تو گذشت ورق میخورد. هنوز به قدر رد بوسه هایم روی صدایت با بهار فاصله دارم. وقتی یک روز صبح زود، پرنده‌ی غمگین شهری دور چشم‌هایت را سوغاتی بیاورند برایم، وقتی قرار دست هایمان نه در سایه‌ی پنهان کلمات، که در گرمای جیب‌هایت باشد، بهار من هم خواهد آمد...

 

یکم فروردین هزار و سیصد و نود و یک

 

 

+ عنوان: از شاملو ( به گمانم!)

+ عکس: قسمتی از سفره هفت سینم!

+ پی نوشت ها باشد برای وقتی که انقدر مریض احوال نباشم...

منتظر باشید!

+ درد دل ها، نق نق ها، نوروز نوشت ها، همه در ادامه مطلب...

(بار هر بار آپ کردن خاله زنک نامه، به عدد جلوش اضافه میکنم.)

 

=> یک وقت هایی سایه ی یک بیماری رو پشت سر عزیزترین کسانت حس میکنی، تنت میلرزه.مثل الان من. امیدوارم تست تمام آزمایش ها وقتی که باید منفی باشه، منفی باشه... همیشه همدیگه رو دعا کنیم.

 

برای خواندن "خاله زنک نامه (2)" کلیک کنید

+ شنبه 92/1/17 11:20 عصر | اشاره
[اگه رمز میخواید، بگید بهتون بدم]  


+ سه شنبه 91/12/22 12:43 عصر | اشاره